هامونهامون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

آبی تر

سفر به جنوب

خیلی بزرگ شدی مامان باور نمیکنم اینهمه زود بزرگ بشی اینهمه زود من رو سورپرایز کنی اینهمه زود من رو غرق لذت کنی این سومین سفرمان با هواپیما بود و چقدر هر سه سفر متفاوت بودی گلم بابا هم با ما بود و خیلی خوب بود خیلی خوشحالم که تو رو دارم و بابایی هم کنار ماست تو این سفر بابابزرگ رو دیدیم که خیلی پیر شده و ناتوان مامان بزرگ خسته رو دیدیم که جونش برای تو میرفت و خیلی خوشحالم که بالاخره تو رو دید و خاله سهیلا کوشا و خستگی ناپذیر ، سینا و عماد و آمنه خاله سیمین و رزو خاله انیسشه واز اون مهمتر طه نازنین که تو کلی براش قیافه میگرفتی و ما میخندیدیم اینقدر گرما وحشتناک بود که تو قرمز لپ گلی میشدی و کلی هم آب بازی میکردی خونه ها بزر...
24 دی 1392

چارلی چاپلین

سلام هامون من دیروز کوله پشتی که غزاله برات از چین آورده بود رو بهت دادم و پشتت انداختی و اینقدر دوست داشتی و ذوق کردی که نمیخواستی درش بیاری من هم مرتب ازت عکس میگرفتم و تو کلاه بابایی رو سرت میزاشتی و یطوری راه میرفتی که مبادا کلاهت بیفته از همه این لحظات فیلم گرفتم و فردا که بزرگ بشی کلی از دیدنشون لذت خواهی برد حالا میفهمم چرا مردم از راه رفتن چارلی چاپلین اینقدر خوششون میاد یه جورایی بچگی هاشون رو به خاطرشون میاره یا یاد لحظات زیبا و فراموش نشدنی راه رفتن بچه ها می افتن و به همین دلیله که اینقدر همه چارلی چاپلین رو دوست داشتن  
7 دی 1392

دوستت دارم پسرم

اینقدر راحت و بی دردسر راه میری که من هم خیال میکنم روزهای چهاردست و پا رفتنت فراموشم شده پسرم واسه خودت یه وسیله دستت میگیری و راه میری تازه میخوای که دنبالتم بکنیم و تو با همون راه رفتن چارلی چاپلینیتم از دست من فرار کنی خیلی شیرین کاری میکنی و خیلی دلبری میکنی نمیزاری ناخن هات رو بگیرم و همش یه سره غر میزنی گاهی هم تو سر وصورت ما میزنی بخصوص وقتی میخوای از بوس ندادن فرار کنی معنی همه چیز رو میفهمی ولی اگر نخوای به حرف ما گوش بدی خودت رو به نشنیدن میزنی وقتی بهت میگم هامون میای بریم حموم نگاهم میکنی و با چشمات میخندی و اشاره میکنی که زود باش پس معطل چی هستی یه عالمه کلاه و شال های رنگارنگ برات بافته مامان بزرگ و همه رو با عشق م...
3 دی 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آبی تر می باشد